پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
آخرین برگ دفتر سال ۹۴
نوشته شده در شنبه 1 اسفند 1394
بازدید : 292
نویسنده : لیلی رس

بهمن هم تمام شد ...

دفتر اسفند را باز کن...

برگ اولش را ...

با کاغذی از جنسدلت جلد کن ...

صفحه به صفحه اش را ...

با امید خط کشی کن ...

صاف و یکدست...

اینبار بهتر ورق بزن ...

با احتیاط بیشتری نگهش دار...

شروع به نوشتن کن ...

اینبار کمی خوش خط تر بنویس...

خط اول...

به نام خدا....




روز عشق ایرانی سپندار مذگان
نوشته شده در پنج شنبه 29 بهمن 1394
بازدید : 292
نویسنده : لیلی رس

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است

زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد

کسی هست برای عاشق بودن

تا با تمام وجود به او بگوییم

عشق من روزت مبارک بی بهانه دوستت دارم

سپندار مذگان روز دل باختگان ایرانی

‹‹بر تو ای ایرانی عاشق مببارک››




طرز تهیه مربای بالنگ
نوشته شده در دو شنبه 12 بهمن 1394
بازدید : 357
نویسنده : لیلی رس

بالنگ                               ۱کیلو

شکر                                 ۲برابربالنگ آماده شده

آب لیمو ترش                      نصف استکان

آهک                                 ۱بسته

طرز پخت

من بالنگ هارا به شکل فوق برش داده و آب وسطشون بگیرید که بعدا لازمتون می شه و مثل گل درست کنید

و سپس با یک خلال دندان محکمشون کنید اول در آب ته نشین شده آهک به مدت ۲ ساعت قرار بدهید بعد

آنها را در آورده و انها را ۴الی ۵ بار در لگن ریخته و بعد از ۲-۳دقیقه آبش را عوض کنید و در آب کش بریزید وقابلمه

را پر از آب کرده بهد از جوش آمدن بانگ را به مدت ۵ دقیقه بجوشونید سپس آب کش کنید وسپس در آب سرد

ریخته و آب کش کنید .

در مرحله بعدقابلمه را پر از آب کنید و بالنگ ها رو به مدت ۲۰ دقیقه بجوشونید در اب کش ریخه و دوباره با آب

سرد آب کش کنید این کار را ۳بار تکرار کنید بار چهارم آب بالنگ ها رو که گرفته بودید در حین جوش اضافه می کنید

تا رنگ شفاف تری داششته باشد بعد ۲۰ دقیقع آب کش کرده در آب سرد قرار می دهیم .شکر را با دوبرابر حجمش

روی شعله گذاشته و می جوشانید تا کمی قوام بیاید و بعد از سرد شدن آب بالنگ های سرد شده را کمی فشار می

دهیم تا خارج شود و در شیره به مدت ۲ ساعت قرار می دهیم بعد شعله را روشن کرده به مدت ۱۵-۲۰دقیقه می جوشانید

و در دقایق آخر آب لیمو را اضافه می کنید و بعد از سرد شدن در ظرف شیشه ای در یخچال نگهداری می کنید.




اشک خدا
نوشته شده در دو شنبه 12 بهمن 1394
بازدید : 355
نویسنده : لیلی رس

زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست .فرشته ای فرود آمد و

رو به زن گفت :ای زن من از جانب خدا آمده ام .

رحمت خدا بر آن است تنها یکی از آرزوهای تو را بر آورده سازد،بگو از خدا چه می خواهی؟

زن رو به فرشته کرد و گفت:از خدا می خواهم پسرم را شفا بده .

فرشته گفت پشیمان نمی شوی ؟

زن پاسخ داد :نه !

فرشته گفت :پسرت اینک شفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی !

زن لبخند زد وگفتت تو درک نمی کنی!

سالها گذشت پسر بزرگ شد .او آدم بزرگی شده بود ومادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن

می گرفت .

پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت .روزی رو به مادرش کرد و گفت :مادر نمی دونم

چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه با شما یه جا زندگی کنه می خوام یهخونه برات بگیرم تا شما برید اونجا.

مادر رو به پسرش گفت :نه پسرم من می خوام برم خونه سال مندان زندگی  کنم ،آخه اونجا با هم سن و سالهای

خودم زندگی می کنم و راحت ترم.

و زن از خانه بیرون آمد کناری  نشست و مشغول گریستن شد .فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت : ای زن دیدی پسرت

با تو چه کرد؟حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟

مادر گفت :نه پشیمانم نه نفرینش می کنم .آخه تو چه می دونی ؟فرشته گفت کولی باز هم رحمت خداوند شامل حال

تو شده است و می توانی آرزویی بکنی .حال بگو؟ می دان که بینایی چشمانت را از دا می خواهی درست است؟

زن با اطمینان پاسخ داد:نه!

فرشته با تعجب پرسید :پس چه؟ زن جواب داد : از خدا می خواهم عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و بتونه پسرم

را خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا مراقب پسرم باشم .

اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و ازاشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد.هنگامی که زن اشک های

فرشته را دید از او پرسیدکتو گریه کردی /مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟

فرشته گفت:بله،ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریسته باشد!زن پرسید: مگه خدا هم گریه می کنه؟!

فرشته پاسخ داد:خدا از شوق آفرینش موجودی به نام «مادر» در حال گریستن

                                                                                                        است....




شاه کلید
نوشته شده در دو شنبه 12 بهمن 1394
بازدید : 308
نویسنده : لیلی رس

جوانی نزد شیخ حسن نخودکی آمد و گفت:

سه قفل در زندگیم وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم .

قفل اول  اینست که دوست دارم که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم .

قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد

قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر باشم .

شیخ فرمود :

برای قفل اول نمازت را اول وقت بخوان .

برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان .

برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد :سه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود :

نماز اول وقت ‹‹شاه کلید» است.




هر زن یک ملکه
نوشته شده در یک شنبه 11 بهمن 1394
بازدید : 668
نویسنده : لیلی رس

هر زن یک ملکه است ولی ظاهر و پوشش او نشان دهنده سخاوت شوهر اوست  ولی خانم ها نیز باید در داخل منزل به پوشش و آراستگی خود برسند

حتما این ضرب مثل را شنیده اید.شاید با یک داستان شنیدنی به معنی این ضرب المثل بهتر پی ببرید ؛

در زمانهای دور حاکمی با لباس مبدل برای سر کشی و درک اوضاع به میان مردم می رفت از قضا روزی از محلی می گذشت سه مرد را دید که با هم گفتگو

می کنند حاکم از آنها اجازه خواست تا لحظه ای در کنارشان باشد .یکی از مردان گفت من آرزو دارم فرمانده لشگر کشورم باشم دومی گفت من دوست دارم

وزیر دارایی کشورم باشم .سومی آهی کشید و گفت شنیده ام حاکم همسر زیبایی دارد مثل ماه .ای کاش می شد من شبی در آغوش همسر حاکم می خوابیدم

تا من هم مثل حاکم لذت می بردم.حاکم که کناری نشسته بود پس از شنیدن آرزوی آنها از جمع خدا حافظی کرد و به محل حکومت رسید فورا دستور داد در فلان

نقطه سه نفر هستند آنها را پیش من بیاورید .پس از آوردن آنها حاکم گفت یکی از ماموران من در کنار شما بوده و آرزویتان را شنیده من هم دوست دارم  آرزوی شما

را براورده کنم نفر اول را فرمانده لشگر کرد نفر دوم را وزیر دارایی و به نفر سوم گفت متاهلی جواب داد بله گفت می خواهم همسرم را فردا شب در اختیارت بگذارم

تا به آرزویت برسی آن شخص که ترسیده بود به حاکم گفت غلط کردم گوه خوردم خودم همسر دارم حاکم گفت نه امروز را استراحت کن تا فردا شب .

دستور داد همسر ان مرد را آوردند حاکم به او گفت شوهرت چنین ارزویی داشته به خادمان دربار گفته ام تو را امروز به حمام ببرند و لباس فاخر بپوشانند و به زیبا ترین

وجه آرایش کنندو شبی را در کنار همسرت باش و هر در خواستی داشت جواب مثبت بده ولی متوجه باش که به او نگویی همسرش هستی وانمود کن زن حاکمی.

فردا شب آن مرد را حاکم خواست و گفت امشب همسرم نزد تو می اید و هر چه خواستی لذت ببر . آن مرد ترسید فکر کرد می خواهند او را بکشند او را به اتاقی بردند

که از قبل آماده بود و زنش را داخل اتاق فرستادند مرد از فرت زیبایی زن مبهوت شده بود باور کرد زن حاکم است و هرگونه که قصد کامجویی داشت زنش در اختیار او

گذاشت .صبح ماموران آمدند و او را نزد حاکم بردند .حاکم  پرسید همسرم چگونه بود ؟ آن مرد سرش را به پایین انداخت و گفت قبله عالم به سلامت باد خدا سایه تان را

مستدام بدارد خیلی لذشت بردم دیشب یک شبرویایی بود واقعا همسرتان مرا به آرزوی دیرینه ام رساند .حاکم از قبل دوتا تخم مرغ آماده کرده بود یکی معمولی و دیگری

رنگ آمیزی شده بود را به او نشان داد و گفت این دو با هم چه فرقی دارند مرد جواب داد یکی ساده است و دیگری رنگ شده حاکم تخم مرغ ها را شکست و گفت الان چه

رد جواب داد هر دو دارای زردی و مقداری سفیده هستند فقط رنگ آمیزی تفاوت انها بود .حاکم گفت احمق نادان کسی که دیشب در بستر تو بود همان همسر دایمی توست

که او را به اینجا آمده و به حمام رفت و لباس فاخر پوشید وآرایش کرد و به نزد تو آمد تو نفهم اگر به همسرت توجه کرده و برای او خرج کنی تا زیبایی هایش را بروز دهد و با عشق

علاقه در کنارش بخوابی هیچ فرقی با زن حاکم ندارد .همه زنان در خلقت هستی یکی هستند اگر همه به همسرانشان توجه کنند هیچ چشمی دنبال زن دیگری نخواهد بود.




نقاش خلاق
نوشته شده در یک شنبه 11 بهمن 1394
بازدید : 332
نویسنده : لیلی رس

 اینم برا خودش یه جور خلاقیته




ذکرهای آرامش دهنده
نوشته شده در یک شنبه 11 بهمن 1394
بازدید : 400
نویسنده : لیلی رس

همیشه برای آرامش داشتن نیازی به پول یا سفر های زیاد نیست یا پیدا کردن یک جای خلوت فقط یکم توکل لازمه .




احساس گم شده
نوشته شده در شنبه 10 بهمن 1394
بازدید : 295
نویسنده : لیلی رس

چه کسی می فهمد ؟

 در دلم رازی هست

می سپارم آنرا به خیال شب و تنهایی خود

به کدامین انسان؟

به کدامین مخلوق؟

تو بگو هست کسی تا مرا دریابد ؟

چه طنین انگیز است تق تق پای خیالم که به دیباچه

فردا

به خدا می راند

وچه زیباست نیاز من و ناز دلبر بی تاب من و

خاطره پر احساس

ولی افسوس در دلم گم گشته

تو به من می خندی

و من از خنده تو می فهمم

که کسی نیست مرا در یابد...




چارلی چاپلین
نوشته شده در شنبه 10 بهمن 1394
بازدید : 316
نویسنده : لیلی رس

چارلی چاپلین

وقتی بچه بودم کنار مادرم می خوابیدمو هر شب یک آرزو می کردم.

مثلا آرزو می کردم برایم اسباب بازی بخرد:می گفت((می خرم به شرط

اینکه بخوابی .))

یک شب پرسیدم ((اگر بزرگ بشوم به آرزو هایم می رسم ؟))

گفت((می رسی به شرط اینکه بخوابی ))هر شب با خوشحالی می خوابیدم.اینقدر خوابیدم که بزرگ

شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرمو خواب دیدم :پرسید ((هنوز هر شبب قبل از خواب به آرزوهایت فکر می کنی؟))

گفتم ((شب ها نمی خوابم )) گفت ((مگر چه آرزویی داری ؟)) گفتم (( تو اینجا باشی و هیچ آرزویی

نداشته باشم .))

گفت سعی خودم را می کنمبه خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.))